ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد
باغ خزان زده به بهاران نمیرسد
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بیقرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیتی
اصلاً تویی که فلسفه ی خاتمیتی
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
ماتمکدهست کعبه ی بیتو، خلیل عشق
چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با صد هزار جلوه ی مشهود میرسی
با نغمه ی الهی داوود میرسی
موسی شدی و طور به سویت شتافتهست
نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست
سیمای تو ز یوسف مصری ملیح تر
همراه تو مسیح و تو از او مسیح تر
آیات حسن و فضل و کمال تو بیحد است
خوی و خصال تو همه عین محمد است
همراه توست معجزههای پیمبری
داری به روی شانه عبای پیمبری
مولا بیا به دین بده روح دوباره ای
با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره ای
برپاست نهروان و جملهای دیگری
بیت الحرام و لات و هُبَلهای دیگری
هر سنگ را نگاه تو سجّیل میکند
یا هر پرنده را چو ابابیل میکند
یوسف رحیمی
امشب دل بیدارم دارد سحری دیگر
وز زمزمه ام بر دل ماند اثری دیگر
در سامره می بینم قرص قمری دیگر
وز بیت ولا بر لب دارم خبری دیگر
از نسل علی آمد خیر البشری
یا آمنه آورده پیغامبری دیگر
طوبا ثمر آورده سینا شجر آورده
چشم همگان روشن نرجس پسر آورده
من رحمت بیحد را در سامره می بینم
من خلد مخلّد را در سامره می بینم
من جلوه ی سرمد را در سامره می بینم
من عبد مؤیّد را در سامره می بینم
من طلعت احمد را در سامره می بینم
من حسن محمّد (ص) را در سامره می بینم
ای منتظران خیزید با خصم در آویزید
در مقدم مهدی گل از پار? دل ریزید
ای گمشده پیدا شو پیدایش حق را بین
آیینه شو و آنگه آئینه ی یکتا بین
رخسار دو صد یوسف در آن رخ زیبا بین
بالای دو صد آدم در آن قد و بالا بین
هم نوح پیمبر را در دامن دریا بین
هم موسی عمران را در وادی سینا بین
در یک رخ زیبا بین خوبان دو عالم را
خوبان دو عالم نه پیغمبر خاتم را
امشب من و دل گشتیم در کوی گل نرگس
برگرد گل روی دلجوی گل نرگس
خُلق نبوی دیدیم در خوی گل نرگس
خوردیم شراب نورر از جوی گل نرگس
تا روی خدا دیدیم در روی گل نرگس
دل گشته بهشت گل از بوی گل نرگس
استاد سازگار
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تاچند فرسخی خودم ایستادهام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمیشود
میپرسم ازخودمغزلیگفتهایولی
با این همهردیف، چرا با نمیشود؟!
شیخ رضا جعفری
ای کاش دلم فرش عبورت گردد
یک روز شرفیاب حضورت گردد
تاریخ ولادتت شود زیباتر
این جمعه اگر روز ظهورت گردد
***
امشب که می خواهد دلم سامان بگیرد
باید که چشمانم کمی باران بگیرد
وقتی که شعری می نویسم روی کاغذ
شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد
مثل همیشه این غزل تا بیت آخر
حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد
با چشم گریان ندبه می خوانم برایت
شاید دعا با دیده ای گریان بگیرد
آقا بیا تا در میان قلب شیعه
این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد
هر جمعه من روی تو را را چشم انتظارم
تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...
***
محسن زعفرانیه
از روز اول دل بــــــه آن دلـــــــدار دادیــــــــم
ما اختـــیار خــود بــــه دست یــــار دادیم
جز مــــهر او در سینه دیــــگر جـا نـــدارد
در خــــانه ی دل غــیر دلــبر جــــا ندارد
هـــر عـــابری از کــــوچه ی عشاق رد شد
با دام چشم نــــرگسش حبس ابـــد شد
هر صــبح با گل مثـــل شبنم عهد بستیم
تنـــها به امــید وصالــش زنـــده هستیم
از کودکی دلـــدادگی بــــا مــــا قـرین است
در مذهب ما عشق از ارکـان دیــن است
بی عشق حتی روز هـم رویش سیاه است
هر شب نگـــاه آسمان بــر چشم ماه است
عشق علی و بچـــه هایـــش روزی ماست
ای شــــیعیان روز فــرج پیــــروزی ماست
جان دو عـــالم نــــذر یـک لبخند یـــــارم
من غـــیر دل سرمایــــه ای دیگــــر ندارم
آقا بیـــا که مــــادرم چشم انتـــــظار است
مویش زمستان شد ولی چشمش بهار است
چیـــزی نمانــــده تــــا پــــدر یعــقوب گردد
برگرد یوسف تا که چشـــمش خـــوب گردد
*****
پا شدم آبله پیدا کردم
از خودم فاصله پیدا کردم
سعی کردم به تو مشغول شوم
حیف شد مشغله پیدا کردم
من، سر اینکه به تو دل دادم
با همه مسأله پیدا کردم
در نمازم خم ابروی تو را
در قنوتم، گله پیدا کردم
انتظار این همه انصاف نیست
مردم فیصله پیدا کردم
از خودم دور شدم کاری کن
گم شدم، گور شدم کاری کن
آفتاب شب یلدای همه
گریه ی پشت تمنای همه
هیچ کس فکر تنهایی تو نیست
گریه کن جای خودت، جای همه
بی تو دارند همه می میرند
زود برگرد مسیحای همه
همه شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه
بنشین تا بنشانی همه را
دربیار از نگرانی همه را
کاش می شد ز سفر برگردی
با همان چند نفر برگردی
چله ی اشک گرفتیم برات
به امیدی که سحر برگردی
مادرم گفت همین جا بشین
بنشینم دم در برگردی
سیزده قرن نشستند نشد
بنشینم چقدر برگردی
نور چشمان همه می رفتی
قول دادی به نظر برگردی
خشکسالیم کویریم بیا
قبل از آنی که بمیریم بیا
صابر خراسانی
ما را در این شبها تمنا می نویسند
مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند
من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم
آخر مرا هم پای دریا می نویسند
اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی
کلب نگهبان همین جا می نویسند
ایل و تبارم را که نوکر می نویسند
ایل و تبارت را که آقا می نویسند
امشب برای ما کمی باران بخواهید
هر آنچه می گویی همان را می نویسند
این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را
پروازهای رو به بالا می نویسند
جمعی شما را رب ماها می نویسند
جمعی شما را جای بابا می نویسند
چشم من و دست کریمت مهربانا
امشب صدایت می زنم من یا ابانا
موجم که دارم میل طوفانی شدن را
حین شعف پاره گریبانی شدن را
با سائلت بودن دگر از یاد بردم
من آرزوهای سلیمانی شدن را
مثل تمام کوچه ها این قلب ما هم
دارد تمنای چراغانی شدن را
اصلا مرا هم پای این ریسه ببندید
دارم سرِ آیینه بندانی شدن را
آقا به جان خاک پایت قصد کردم
از نو بنا سازم مسلمانی شدن را
از نیمه ی شعبان و مهمانت گرفتیم
اذن دخول ماه مهمانی شدن را
حتی به شوق لیله القدرش ندادیم
این حال خوبِ نیمه شعبانی شدن را
تو لیله القدری و خورشید زمینی
تو آخرین تیر امیرالمومنینی
وقتی تو اینجایی بیا معنا ندارد
آقا کجا هستی کجا معنا ندارد
بیماری ما غفلت از یاد نگار است
دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد
من که گناهم را کمی هم کم نکردم ...
در معصیت این حرفها معنا ندارد
تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر
آقا بیا ... آقا نیا ... معنا ندارد
ای مهربانتر از پدر مادر چه گویم
بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد
باید که نوکر سوی اربابش بیاید
از ما به تو لفظ بیا معنا ندارد
وقتی تو از دست دلم راضی نباشی
یا ربنا یا ربنا معنا ندارد
نگذار بین غفلت کبری بمانیم
باید میان غیبت کبری بمانیم
باید فراق و سوختن باشد همیشه
در به دری از مرد و زن باشد همیشه
پیغمبرانه دلبری کن مثل اینکه
باید اویسی در قرن باشد همیشه ...
آواره ی صحرا نماییدم چه باک است
مجنون اگر دور از وطن باشد همیشه
ای کاش نامم عبد تو باشد همیشه
ای کاش نامت رب من باشد همیشه
بی یوسفش تا کی دمادم چشم یعقوب
دلخوش به بوی پیرهن باشد همیشه
من خواستم ذکر نمازم تادم مرگ ...
یا بن الحسن یا بن الحسن باشد همیشه
اصلا میان ما دو تا باید همیشه
حرف حسینِ بی کفن باشد همیشه
امشب سخن از جمکران جایی ندارد
جز کربلا این دل تمنایی ندارد
جواد پرچمی
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها
ای آشنا تر از همه، این دیده کور باد
نشناخته اگرچه تو را دیده بارها
خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس
افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها
جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه
دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟
کار دل از ترحم دلدار هم گذشت
زنگار بسته آینه جای غبار ها
پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند
سرمی رسند بی تو یکایک بهار ها
مشتی پیاده در دل این جاده مانده ایم
رحمی به ما نکرد کسی از سوار ها
دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود
شد درد سر برای من این اختیار ها
تاری ز موی یار دل زار را بس است
این ما و این گلوی مهیای دارها
برگرد! تا به دور تو گردم مرید وار
در دور نامرادی این روزگارها
هادی ملک پور
تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت
گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟
حالا دگر که می شود و می توان نوشت
باید تو را همیشه امام زمان نوشت
هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی
گویی که غرق نام و نشان محمدی
هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است
بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است
آماده ی قیام تو زهرای اطهر است
پر واضح است امام تو زهرای اطهر است
او منتظر نشسته که از تو خبر رسد
آن غایبی که هست دمی در نظر رسد
در صبح جمعه ای که نوشتند می رسی
با آن لب شکر شکن قند می رسی
کنج حیاطِ بیت خداوند می رسی
می بینمت که با گل لبخند می رسی
دستی به زلف یاری و دستی به ذوالفقار
چون خیبر و علی و دم تیغ آبدار
امشب برای ما ز امام حسن بگو
کمتر شنیده ایم تو نام حسن بگو
از قدرت نفوذ کلام حسن بگو
از فتح کربلای قیام حسن بگو
آماده ایم با تو که جشنی به پا کنیم
صحنی برای حضرت قاسم بنا کنیم
اشکی به رنگ سرخ ز چشمش چکیده است
گنبد به غیر سرخ به چشمش ندیده است
گوش فلک صدای کسی را شنیده است
وقت عوض نمودن پرچم رسیده است
آقا بیا به خاطر باران ظهور کن
از کربلای تشنه ی دل ها عبور کن
مست زلال باده ی میقات او شدم
سرخوش به گوشه چشم و علامات او شدم
وارد به خیمه گاه ملاقات او شدم
زانو زدم و گرم مناجات او شدم
دیدم صحیفه را که به اشکش روان بود
باران خاطرات علی بر زبان بود
سر منشاء تمام علوم خدا تویی
اول تویی و آخر این کبریا تویی
اوصاف ناشمرده و بی انتها تویی
منظور حق ز آیه ی قالو بلی تویی
از نسل باقری و خدا داده عزتت
علم و وقار و عصمت و ایثار و شوکتت
سنگم که زیر بار بلا کم تحمل است
عمرم شبیه بوسه ای از صورت گل است
فرشم به زیر پای شما از گلایل است
ذکر و دعای حضرت صادق توسل است
او انتظار روی شما را کشیده است
شب را به یاد روی شما آرمیده است
زندان اگر بلاست بلا را خریده ام
زیباتر از جمال تو دلبر ندیده ام
هر شب تو را کنار رخ مه کشیده ام
من مزه ی ندیدن رویت چشیده ام
با شور و اشتیاق بیا و نظاره کن
درد فراق و دوری ما را تو چاره کن
تو عابدی و عبدی و معبود و معبدی
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
از زائران عالم آل محمدی
ما بین کربلا و طوس تو در رفت و آمدی
سائل شدن به خاطر منت کشیدن است
آهو شدن بهانه ی اکرام دیدن است
دارد گواه می دهد این دل زیادی ام
هر چند عاشق تو و حیدر نژادی ام
باب المرادی ام من و باب المرادی ام
من زنده از بلاد شمایم جوادی ام
یا ایها العزیز تصدق به جود خود
ما را ببر به صحن دو چشم وجود خود
نذر نگاه دلبرتان جامعه به دست
راهی شدم به سمت حرم یک رواق و بست
یک گوشه ای نشستم و ایوان دل شکست
گفتم که السلام و دلم مست مست مست
با هر فراز جامعه جانم به در رود
نوکر به پای نوکری اش جان و سر دهد
این جا مجال دلبری از دلبری کم است
چون اشک گل به صبح همه چشم ها نم است
این خانواده هر دمشان عیسوی دم است
خشمش هزار زلزله دارد یکی بم است
در کنج صحن سامره سردابی ام کنید
نوکر مرا صدا زده اربابی ام کنید
یا ایها العزیز بیا وقت دیدن است
دیگر زمان زمانه ی منت کشیدن است
دیگر زمان حرکت و سویت دویدن است
وقت سرودن از تو و جامه دریدن است
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
معنای انتظار چرا دیر کرده ای؟
محمدرضا ناصری
فرشته سوی زمین با شتاب آمده است
که باز هم قلمم را خطاب آمده است
خطاب آمده در چشم چشمه ی شعبان
دوباره ماهی مضمون ناب آمده است
خطاب آمده وقت گدایی دل هاست
چرا که حضرت عالیجناب آمده است
اگر قیامتِ امشب نبود بی لبخند
یقین می آمد، یوم الحساب آمده است
از این خبر شده شیرین دهان قند امشب
که آخرین نمک بوتراب آمده است
اگر غلط نکنم جمع سیزده گل سرخ
اگر درست بگویم گلاب آمده است
از آخرین خُم خود سر گشوده خدا
بیاورید پیاله شراب آمده است
برای اهل خدا رحمت خداوندی
و بر اهالی شیطان عذاب آمده است
کسی که مقصد یا من مجیبُ مضطر ماست
به یاری دل پر اضطراب آمده است
من از فراز «و خُزّانُ العلم» فهمیدم
سؤال های جهان را جواب آمده است
چنین که چشم زمین روشن است معلوم است
از آسمان پسر آفتاب آمده است
میان کوچه مان بوی یار می آید
گلی رسیده که با او بهار می آید
خبر رسیده کسی از تبار باران ها
رسد به داد دل خشکسالی جان ها
خبر رسیده که طوفان به پا شود وقتی
نسیم آمدنش می رسد به ایوان ها
خبر رسیده که وقتی رسید می شِکُفد
گل از گل همه ی خارهای گلدان ها
خبر رسیده که روزی ز مشرق کعبه
دوباره سر بزند آفتاب ایمان ها
خبر رسیده که با آیه های چشمانش
پس از ظهور کنند استخاره قرآن ها
خبر رسیده ولی ما هنوز هم خوابیم
شبیه مرده ای افتاده در خیابان ها
عوض شده است زمانه چنان که مجنون هم
به خانه خفته و لیلاست در بیابان ها
اگر نیاز ببیند بدون ناز آید
چنان که آب گوارا به کام عطشان ها
به جای خوردن نامش به کوچه ی دلمان
فقط شده است «ولی عصر» نام میدان ها
دعای عهد نرفته ز یادمان اما
نمانده است کسی روی عهد و پیمان ها
اگر چه با دل شیعه کنار می آید
نکردم آن چه ز ما انتظار می آید
دعا برای ظهورش دعایمان شده است
تمام آرزوی ربّنایمان شده است
قسم به «یابن الانوار ظاهره» نورش
میان ظلمت شب روشنایمان شده است
برای آشتی با خدا و توبه ی مان
چقدر واسطه و آشنایمان شده است
بیا به سمت ظهورش کمی قدم بزنیم
که انتظار فقط ادعایمان شده است
همیشه در وسط جنگِ کشتی و طوفان
به سمت ساحل حق ناخدایمان شده است
همیشه آخر خط با نگاه رحمت خود
عوض کننده ی حال و هوایمان شده است
همان که باعث خون گریه های او هستیم
همیشه باعث لبخندهایمان شده است
دوباره نیمه ی شعبان و افضل الاعمال
زیارت حرم کربلایمان شده است
بیا دوباره برای حسین گریه کنیم
بیا که ناله ی او همنوایمان شده است
چقدر با من و تو گریه کرده بر جدّش
چقدر هم نفس های هایمان شده است
محسن عرب خالقی
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها
تعجیل کن به خاطر ما ناشکیب ها
چشم جهان به چشمه دستان سبز توست
جاری شو از ورای فراز و نشیب ها
تکلیف انتقام شهیدان به دوش کیست؟
خون مسیح مانده به روی صلیب ها!
برخیز و بزم شب زدگان را به هم بزن
ای آشنا به ندبه و اشک غریب ها
تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها
نغمه مستشار نظامی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینهای را غرق حیرت کرده باشی
در سالهای سال دوری و صبوری
چشمانتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچههای تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بودهای و هستی و میآیی از راه
تا حق دلها را رعایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیماند
تو حاضری بیآنکه غیبت کرده باشی!
نغمه مستشارنظامی
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه مانده ایم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
شیعهی خوبی نبوده ایم برایش
ما به حضور اماممان نرسیدیم
هر شب از این جاده رفته ایم ولی حیف
تا به سحرهای جمکران نرسیدیم
کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید
یا خبری از سوی حبیب بیارید
کار جنونم به تماشا کشیده اَست
یک دو نفس لاأقل شکیب بیارید
با غم تو قلب من کنار نیامد
اشک های جمعه ام به کار نیامد
چشمها سپید شد به راه عبورش
از گذر جاده ها سوار نیامد
در نفس باغ بوی پیرهنش نیست
یوسف شب های انتظار نیامد
نیست تاب عدل علی در دل دنیا
وارث طوفان ذوالفقار نیامد
دل ز همه جز تو گسستم که بیایی
دل به سر زلف تو بستم که بیایی
هر چه دویدم به حضورت نرسیدم
بر سر راه تو نشستم که بیایی
یا کبوتران نامه بر نپریدند
یا عریضه ها به حضورت نرسیدند
عاشقی از دوری تو می رود از دست
از غم مهجوری تو می رود از دست
ندبهی آدینه هم هوای تو دارد
شیون آئینه هم هوای تو دارد
بی تو زمین و زمان ثبات ندارد
بی تو جهان کشتی نجات ندارد
خیمهی سبزت پناه اهل جهان است
شانه تو تکیه گاه مُلک و مکان است
چشم های تو چراغ راه دل ماست
هر نگاه تو پناهگاه دل ماست
می وزد از سمت جمکران خیالت
هر سحر جمعه آرزوی وصالت
چشمه زمزم شده ست چشم غریبم
هم نفس زمزمهی اشک زلالت
کاش شوم میهمان خیمهی سبزت
یا کریم آسمان خیمهی سبزت
کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید
یا خبری از سوی حبیب بیارید
هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است
می دهد این مژده را نسیم، قرار است
یوسف رحیمی
امشب بهشت را به تماشا گذاشتند
امشب نمک به سفره دنیا گذاشتند
امشب بروی دامن نرجس از آسمان
ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند
امشب به خانه حسن عسگری برو
چون راه را برای همه واگذاشتند
از بسکه آمدند پی دستبوسی اش
از بس زیاد دل روی دل جاگذاشتند
یوسف ببین که آخر صف ایستاده است
او را برای نوبت فردا گذاشتند
لیلا صفات ها همه مجنون صفت شدند
از عشق،سر به دامن صحرا گذاشتند
امشب پدر به خال پسر بوسه می زند
انگارکعبه روی حجر بوسه می زند
از یک طرف شبیه نبی با ملاحت است
از یک طرف شبیه علی با عطوفت است
از یک طرف چو مادر سادات غرق نور
از یک طرف شبیه حسن با صلابت است
با این همه صفات جمال و جلالی اش
ارثی که ازحسین گرفته شجاعت است
چشمش غضب زحضرت عباس دارد و
ابروی این پسر خود تیغ ولایت است
مثل علی اکبر ارباب قد رشید
مانند عمه زینب خود با ابهت است
دست توسل همه انبیا به اوست
از بسکه کار دست کریمش کرامت است
طاووس جنت آمده زیباتر از همه
آقای آسمانی آقاتر از همه
او می رسد که عدل علی را بپا کند
درد طبیب های جهان را دوا کند
او می رسد که تربت مادر عیان شود
بعد از مدینه روی به کرببلا کند
دارم به روز آمدنش فکر می کنم
وقتی برای فاطمه گنبد بنا کند
عیسی مسیح می رسد از قلب آسمان
تا اینکه در نماز به او اقتدا کند
بر کعبه تکیه می زند و قصد کرده است
با صوت حیدری همه مان را صداکند
ای کاش روز آمدنش بین آن همه
ما را خودش برای سپاهش سوا کند
چون صاحب صفات جلالی حیدر است
او لایق عمامه سبزپیمبر است
آقای من تمامی جانها بدست توست
رمز عروج عالم بالا بدست توست
ای وارث تمام ذوات مقدسه
باران و رود و چشمه و دریا بدست توست
ما غصه بهشت خدا را نمی خوریم
وقتی کلید جنت الاعلی بدست توست
پرونده قبولی ما را رقم بزن
مهر قبول و جوهر و امضا بدست توست
هرگز زمین نخورده عَلَم یابن العسگری
روز ظهور پرچم سقا بدست توست
تعجیل کن که فاطمه چشم انتظار توست
چون انتقام حضرت زهرا بدست توست
تو می رسی وارض وسما می شود بلند
در زیر پات عرش خدا می شو بلند
ماندم چگونه نام شما را صدا کنم
ماندم چگونه روی به سوی شما کنم
چندی ست جمکران،دل مارا نبرده ای
تا اینکه در نماز برایت دعاکنم
کارم بدون تو همه دم معصیت شده
من در گناه هم نشد از تو حیا کنم
شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام
آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم
شرمنده ام بجای دعای سلامتی
روزی هزار بار به قلبت جفاکنم
با حال معصیت بخدا می شود مگر
شبهای جمعه رو بسوی کربلاکنم
برگرد و مرده دل من را حیات بخش
برگرد و جان بده به دلم ای نجات بخش
مهدی نظری