شماره خبر : 160575 | تاریخ خبر : 1392/4/30 | ساعت خبر : 15 : 17 |
پیامنما به نقل از شبکه ایران، اصغر نقی زاده که اغلب نقش بچه های جنگ را درسینمای دفاع مقدس ایفا کرده است در گفتوگویی با «جام جم» در پاسخ به علت همکاریش با محسن مخملباف در سینمایی «توبه نصوح» گفته است: آن زمان این مسائل و تقسیم بندی های سیاسی نبود. همه بچه های یک مسجد بودیم. من هیچ وقت آدم ها را محکوم نمی کنم، گرچه اصلابه هیچ عنوان کار هایشان را تائید نمی کنم. اما آن زمان این ماجراها نبود. این بازیگر سینما و تلویزیون در بخشهایی از مصاحبه خاطرات شیرینی از همکاریش با حاتمیکیا و دوران جنگ تعریف کرده است که در ادامه میخوانید:
دزد وسایل خانهاش را برد و همان روز همسرش شهید شد
یک خاطره کوچک بگویم. رزمنده ای به نام شهید کارور داشتیم. وقتی داشت گردان را آماده می کرد که به خط بزند، به او اطلاع دادند صاحبخانه بیرونش کرده، او هم به همسرش گفت وسایل را بار وانت کند و فعلابه خانه مادرش برود تا او بتواند برگردد و به زندگی شان سر و سامانی بدهد. همسرش این کار را کرد و از قضا یکی از وانت ها دزد بود و دار و ندار اینها را برد. همان شب هم مرد شهید شد. حالاتکلیف این زن و بچه چیست؟ از این خاطرات خیلی زیاد است که هر کدام می تواند یک سریال باشد.
به مسائل مذهبی که می رسد همه می خواهند خودشان تشخیص بدهند
در از کرخه تا راین سه مدل رزمنده دیدیم. علی دهکردی بود که با شعور و نه با شور، اعتقاد پیدا کرده بود و به جنگ رفته بود. نفر دیگر با شوری که در جامعه ایجاد شده بود رفته بود و وقتی ناکامی های بعد از جنگ را دید، برید. نفر سوم من بودم که بین این دو تا بودم. مردم عادی از کوچه و بازار که به حرف امام گوش داده بودند و بی چون و چرا حرف ایشان را قبول کرده بودند. مثل این که می گوییم ما نمی توانیم برویم مطالعه کنیم و همه چیز را خودمان کشف کنیم، به فتوای امام و مرجع تقلید گوش می دهیم دیگر سوال پرسیدن ندارد، مثلاباید این طوری نماز بخوانیم. بسیاری از کسانی که آن موقع به جنگ رفتند روی این حساب رفتند. من سمبل آن آدم ها هستم؛ آدم هایی که به دلیل گرایش ها و علایق مذهبی، مرجع تقلید و امام را دوست دارند و وقتی او می گوید بروید، می گویند چشم. در آژانس شیشه ای هم ادامه همان آدم ها هستم. حالابعضی ها می گویند ما خودمان هم باید فکر کنیم، اما نمی گویند آخر من چه خوانده ام، چه می دانم که تشخیص بدهم. وقتی دکتر می گوید این کار را برای دندانت انجام دهم می گویند چشم، ولی به مسائل مذهبی که می رسد همه می خواهند خودشان تشخیص بدهند
خاطره شهید حمید فلاح پور را برای حاتمیکیا تعریف کردم
در از کرخه تا راین وقتی می گوید دلم می خواد تو رکابت باشم، بگی برقصم می رقصم و... براساس یک اتفاق واقعی بود که در خیبر رخ داد. به شهید حمید فلاح پور گفتم شما زنده برنمی گردی، گفت می دانم. آن شب رفت و جنازه اش ده سال بعد آمد. این را برای حاتمی کیا تعریف کردم و او آن سکانس را نوشت.
یا ابوالفضل (ع) کی داره این رو راه می بره؟!
وقتی می خواستیم برای خاکستر سبز خارج از کشور برویم، چون انتقال پول به براتیسلاوا دردسر زیادی داشت، تصمیم گرفتیم مقداری دلار را با خودمان ببریم. وقتی سوار هواپیما شدیم، بلندگوی هواپیما اسمم را صدا زد و گفت بیا به قسمت وی آی پی. من هم که فکر می کردم به دلیل این دلارهاست که صدایم می زنند، دلارها را به آقای تخت کشیان دادم. تا این که بالاخره امنیت پرواز آمد و آن قدر گشت تا مرا پیدا کرد و گفت با ما بیایید. خلاصه ما را به طبق? بالابرد، دیدیم که همه دارند ناهار می خورند، خلبان هم دارد ناهار می خورد. من هم که از ارتفاع می ترسم گفتم یا ابوالفضل(ع) کی داره این رو راه می بره؟! من چه می دانستم هواپیما یک دکمه دارد که خودش راه می رود!
حالاببینید سوسک دیگر کیست!
من از انفجار نمی ترسم، از مرده نمی ترسم، حتی به غسال ها در شست وشوی مرده کمک می کنم، اما چه کنم از ارتفاع می ترسم، از دندانپزشکی می ترسم، و از زنم هم می ترسم حساب می برم! بنویسید. حالاهمسرم هم از سوسک می ترسد. حالاببینید سوسک دیگر کیست!
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی
دوستان