مثلاً شهید «حمیدرضا شریفی منش» یکی از دوستان صمیمی من بود؛ ما با هم باشگاه میرفتیم و شبها ساعت 12 شب که از باشگاه بر میگشتیم شوخیمان گل میکرد و گاهی سر به سر آدمهای کوچه و خیابان میگذاشتیم؛ مثلاً میدیدیم یک بندهخدایی کتش را انداخته روی شانهاش و دارد آرام قدم میزند و توی حال خودش است، میرفتیم پشت سرش و چنان داد میزدیم که بنده خدا همه اجدادش را جلوی چشمش میدید؛ اما همین حمید وقتی به جبهه رفت، کم کم تغییر کرد؛ نمازهاش رنگ و بوی خاصی گرفته بود، رعایت خیلی از مستحبات را میکرد، شب آب را نشسته میخورد، در روز ایستاده مینوشید، عطسه که میکرد میگفت الحمدلله و همه این نکات کوچک را یک نوجوان 15 ـ 16 ساله آنقدر رعایت کرد تا شد «شهید شریفیمنش»؛ این نگاه من است و برای همین هم در وبلاگم اینگونه مینویسم.
به نظر میرسد با رشد خوب سالهای اخیر وبلاگهای دفاع مقدسی، یک جریان خاطرهنگاری مجازی در حال شکل گرفتن است، سماوات این مسئله را بسیار مثبت ارزیابی میکند و معتقد است: باید با ابزار روز دنیا فرهنگ دفاع مقدس را نه تنها به نسلهای امروز و آینده کشور که حتی به بیرون از مرزها منتقل کرد.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی
دوستان