باید بگوییم شهدا همین بچههای مشهد و اصفهان و تبریز و گلستان بودند که وقتی به جنگ رفتد، فرهنگ جبهه آنها را اینگونه متحول کرد وقتی امام فرمودند «جبهه دانشگاه انسان سازی است»؛ یعنی انسان در جبهه با مفاهیم جدیدی از حیات آشنا میشود و با مسائلی آشنا میشود که برخی ره صدساله را یک شبه طی میکردند.
مثلاً شهید «حمیدرضا شریفی منش» یکی از دوستان صمیمی من بود؛ ما با هم باشگاه میرفتیم و شبها ساعت 12 شب که از باشگاه بر میگشتیم شوخیمان گل میکرد و گاهی سر به سر آدمهای کوچه و خیابان میگذاشتیم؛ مثلاً میدیدیم یک بندهخدایی کتش را انداخته روی شانهاش و دارد آرام قدم میزند و توی حال خودش است، میرفتیم پشت سرش و چنان داد میزدیم که بنده خدا همه اجدادش را جلوی چشمش میدید؛ اما همین حمید وقتی به جبهه رفت، کم کم تغییر کرد؛ نمازهاش رنگ و بوی خاصی گرفته بود، رعایت خیلی از مستحبات را میکرد، شب آب را نشسته میخورد، در روز ایستاده مینوشید، عطسه که میکرد میگفت الحمدلله و همه این نکات کوچک را یک نوجوان 15 ـ 16 ساله آنقدر رعایت کرد تا شد «شهید شریفیمنش»؛ این نگاه من است و برای همین هم در وبلاگم اینگونه مینویسم.
به نظر میرسد با رشد خوب سالهای اخیر وبلاگهای دفاع مقدسی، یک جریان خاطرهنگاری مجازی در حال شکل گرفتن است، سماوات این مسئله را بسیار مثبت ارزیابی میکند و معتقد است: باید با ابزار روز دنیا فرهنگ دفاع مقدس را نه تنها به نسلهای امروز و آینده کشور که حتی به بیرون از مرزها منتقل کرد.
او درباره علاقهاش به نوشتن میگوید: من از کودکی قصه مینوشتم و وقتی قدری بزرگتر شدم، شعر هم گفتم؛ کلاً نوشتن را دوست دارم، وبلاگهای متعدد دیگر هم دارم که مطالب مختلفی در آنها مینویسم؛ مطالبم بیشتر رنگ و بوی داستانی دارد؛ سعی میکنم به اصل روایت و نحوه بیان راوی وفادار باشم اما شنیدههایم را آنگونه که دوست دارم مینویسم؛ طی این سالهایی که نوشتن را تجربه میکنم به این نتیجه رسیدم که این شیوه بهتر است؛ البته توصیفی هم میشود نوشت اما خب همه دارند به این سبک مینویسند، من دوست دارم شیوه دیگری را تجربه کنم.
قرار است یک سایت به عنوان سایت فرماندهی راهاندازی شود که همه وبلاگها به آن دسترسی داشته و آن هم با همه وبلاگها ارتباط داشته باشد و نه تنها تهیه و نشر مطالب در حوزه شهدای گردان را رصد کند، بلکه به فراخور نیاز روز، مثلاً اگر روزی در مسئله دفاع از حریم ولایت نیاز به حضور جوانان انقلابی بود، سریع با یک فراخوان، همه گردان در خصوص ولایت مطلب مناسبی کار کنند و اینگونه ما نیز حملات سایبری انقلابی خود را ساماندهی کنیم؛ ما میخواهیم یک «گردان خط شکن سایبری» داشته باشیم؛ کاری که شهدای گردان غواصی نوح کردند....
*****
سبکی که سماوات برای نگارش خاطرات خود از دفاع مقدس یا خاطراتی که از همرزمانش شنیده، انتخاب کرده، روایی داستانی است؛ میگوید علاقهاش به داستان نویسی سبب شده که قلمش را از حالت روایی صرف خارج کند و قدری به خاطراتش فضای خیالانگیز داستان بدهد، او البته دستی هم در شعر و شاعری دارد و گاهی تراوشات قلمیاش را روی وبلاگش میگذارد؛ اما نوشتههای سماوات به همین چند شعر و خاطرهای که در وبلاگ «گردان غواصی نوح» منتشر کرده، ختم نمیشود، او چندین دفتر دارد که خاطرات دوران حماسه را ثبت و ضبط کرده است.
سماوات بسیار علاقه دارد تا پای دیگر همرزمانش را نیز به فضای مجازی باز کند، او معتقد است دوستانش سینهای پر از خاطرات ناب و ناگفته دفاع مقدس دارند، که باید دست به قلم شوند و اجازه ندهند گرد غفلت و فراموشی این خاطرات را از یادها ببرد.
او در این زمینه اقدامات مؤثری هم انجام داده است، سماوات دراین باره میگوید: یکی از اثرات مثبتی که این جلسات داشته، باز کردن پای سایر همرزمانمان به فضای مجازی و تشویق به راهاندازی وبلاگ است؛ همانطور که میدانید بخش زیادی از رزمندهها اهل فعالیتهای مجازی نیستند و شاید تا به حال 5 درصد بچه رزمندهها وبلاگ راهانداختهاند و بقیه دنیای حقیقی خودشان را بیشتر ترجیح میدهند؛ به نظر بنده این مسئله یک ضعف است.
هیئت ما یک سامانه پیامکی دارد که از طریق آن، تاریخ برنامه و آدرس محل برگزاری یادواره هر ماه را به اطلاع دوستان میرسانیم؛ یک بار امتحان کردیم، نوشتیم «وبلاگ گردان غواصی نوح و گردان اخلاص را بخوانید»؛ وبلاگ غواصی نوح در روز به طور میانگین حدود 100 بازدید دارد و چون مطالب وبلاگ طوری نیست که چالشی باشد و بخواهد کسی را به دادن نظر وادار کند، فقط کانتر نشان میدهد که فردی آمده وبلاگ را دیده یا خوانده و رفته؛ به همین دلیل نظرات خیلی کم است؛ آن روز که این پیامک را برای دوستان فرستادیم، با اینکه پیام برای حدود 600 نفر ارسال شده بود، کانتر وبلاگ رقم 140 تا 150 نفر را نشان داد؛ به این نتیجه رسیدم که بچهها خیلی اهل اینترنت و فضای مجازی نیستند؛ در حالی که بخش اعظمی از مردم به خصوص جوانها دارند در این فضا کار میکنند و همانطور که میدانید یکی از ابزارهای جنگ نرم، اینترنت و فضای مجازی است.
او برای به راهانداختن یک جهاد سایبری برای معرفی شهدا و دفاع مقدس دست به ابتکار عمل جالبی زده است؛ سماوات میخواهد یک گردان سایبری به راه بیندازد و الان نیروهایش مشغول گذراندن دوره آموزشی هستند.
سماوات توضیح میدهد: یک روز به ذهنم رسید اگر بشود برای حدود 400 شهید گردان اخلاص و گردان غواصی نوح، به ازای هر شهید یک وبلاگ داشته باشیم، میتوانیم یک گردان که همه رزمندههایش شهید شدند را دوباره احیاء کنیم اما این بار در فضای مجازی؛ این موضوع را در یکی از یادوارهها با همرزمانم مطرح کردم و گفتم خودتان یا فرزندانتان یا در فامیل و همسایه اگر جوانهای دغدغهمند به دفاع مقدس میشناسید، اینها را جمع کنید و بخواهید که برای یکی از شهدای گردان غواصی که خودشان دوست دارند یا شما به آن شهید ارادت دارید، یک وبلاگ راهاندازی کنند.
خدا را شکر، گام اول این طرح تاحدودی برداشته شده و حالا مرحله اول دوره آموزشی وبلاگنویسان به پایان رسیده؛ یک خانم و یک آقا هم برای آموزش مرحله دوم اعلام آمادگی کردهاند؛ دوره اول در یک حسینیه برگزار شد، اما سختیهای خودش را داشت؛ چون محدودیت در زمینه سیستم و فضا داشتیم، اما برای مرحله دوم، با مساعدت دوستان جهت ایجاد فضای مناسب و امکانات مورد نیاز پیش بینی خوبی انجام شده است.
برای برگزاری یادواره شهید «بهنام سماوات» تصمیم گرفتم با خانوادهاش ارتباط برقرار کنم تا اگر بشود یادواره را در منزل شهید برپا کنیم؛ از طریق وصیتنامه آدرس خانهاش را یافتم، برایم خیلی جالب بود که بعد از 30 سال خانهشان در همان نشانی پشت پاکت بود؛ یک روز به همراه دوست و همرزمم به منزل مادرش رفتیم؛ دیدیم مادر شهید بیمار است و روی تخت خوابیده و یک پرستار از او مراقبت میکند؛ از دیدن این صحنه بسیار متأثر شدیم اما تأثرمان زمانی بیشتر شد که فهمیدیم مادر هنوز چشمانتظار فرزند شهیدش است، برای این مادر به جای پیکر فرزندش، گل تشییع کرده بودند؛ آن موقع فهمیدم چرا بعد از 30 سال آدرس خانه تغییر نکرده است؛ مادر چشمش میترسیده که نکند خانه را عوض کند و بهنامش بیاید و ببیند کسی منتظرش نیست؛ مادر دائم میگفت «انتظار خیلی سخته مامان جان، خیلی سخته....». یکی از دوستان در باکس نظرات، یادی از شهدای گردان غواصی کرده بود و نام بهنام را هم برده بود؛ برایش نوشتم:
سلام جان من
چه نامهایی را آوردی ...
گفتی بهنام و بر جانم آتش نهادی
چند روز پیش با علی آرام، به دیدار مادر پیرش رفتیم
تصویر بزرگی از بهنام بر بالای تخت مادر بود و رعشههای گاه و بیگاه بیماری پارکینسون آزارش میداد...
اما انگار مادر خودم بود، عزیز بود، مادر همرزم شهیدمان...
میدانی که بهنام در کربلای چهار جاودانه شد...
نه پیکری نه حتی پلاکی..
برای مادر... گل... تشییع کرده بودند...
نمیدانی چگونه، این مادر، هنوز چشم به راه آمدن بهنام بود...
شاید بعد از این همه سال به همین خاطر هنوز خانهاش را عوض نکرده بود.
شاید میخواست بهنام ساک بر دوش، بعد از این همه سال باز برگردد...
بهنام در آن زمستان، پرکشیده بود.
اما مادر، هنوز منتظر بود.
میفهمی...
حالا همان همرزمان شهید که «حمید شریفیمنش» و «بهنام سماوات» نیز در میانشان هستند، شدهاند بهانه دور هم جمع شدن سایر رفقای جبهه و بانی هیئت «انصارالمهدی (ع)»؛ هیئتی که خاطره روزهای طلایی و باصفای دفاع مقدس را در جان و دل رزمندههای مشهدی گردان اخلاص و نوح زنده میکند و هر ماه به یاد یکی از شهدای گردان، در منزل همان شهید برگزار میشود.
سماوات میگوید: همه هزینههای این یادوارهها توسط دوستان تأمین میشود؛ از هماهنگیهای اولیه با خانواده شهید گرفته تا تهیه کلیپ و پذیرایی و دعوت از بر و بچهها همه و همه برعهده خود همرزمان است و دست آخر مهمانها سر سفره اکرام اباعبدالله مهمان هستند؛ وقت زیادی هم از همه بچهها میگیرد، تا با خانواده شهید هماهنگی شود؛ چون مقید هستیم این مراسمها در منازل شهدا برگزار شود؛ تلاش میکنیم عکسهای شهید را پیدا کنیم؛ با بعضی از دوستان و همرزمان او هم هماهنگ میکنیم تا در مراسم درباره شهید روایتگری کنند، از عکسها و فیلمهای خود شهید و روایتگری همرزمانش هم کلیپی تهیه میشود که در همان مراسم به نمایش در میآید که بسیار استقبال میشود.
وی درباره تأثیر این مراسمها میگوید: علاوه بر اینکه ماهی یکبار با دوستان و همرزمان جبهه دور هم جمع میشویم و یاد روزهای خوب گذشته را زنده میکنیم و آن جمع دوستانه و صمیمی را پس از سالها از پایان جنگ حفظ میکنیم، تأثیر مهم این یادوارهها این است که دل مادران شهدا خیلی شاد میشود؛ خیلی اوقات دیدیم مادران شهدایی که با گریه میگویند «همه شما بچههای من هستید؛ امروز پسرهام رو دیدم».
این کار برای نسل ما خیلی مفید است؛ متأسفانه هستند دوستانی که اصلاً با گذشته خود فاصله گرفتهاند و با آن خاطرات غرورآور خداحافظی کردهاند لذا با این کار نه تنها شهدا را برای نسل امروز معرفی میکنیم، بلکه آن دوستیها و رابطههای معنوی و برادرانه گذشته را حفظ میکنیم.
سماوات با یادآوری خاطره عملیات کربلای 4 و لحظه شهادت بسیاری از همرزمانش میگوید: در کربلای 4 حدود یک گروهان از گردان غواصی نوح به شهادت رسیدند؛ همرزمان زیادی در این عملیات آسمانی شدند که از آن جمع شهیدان خادم الحسین شفاهی، ناصر آزادفر، محمد مهدی دژمخوی، یوسفیان، بهنام سماوات، حسین حسنزاده، هادی عاقبتی، ناصر سلیمی، وحید غفوری و رضا نظرزاده یادم هست.
برای این عملیات تا رودخانه اروند تونل کشیده بودند و بچهها با حرکت از درون این تونل خودشان را به لب آب رساندند؛ لب آب، ورودی تونل را شکستند ولی از آنجا که عملیات لو رفته بود و بعثیها با هوشیاری کامل و در حالی که منورهای زیادی میزدند، انتظار رزمندگان را میکشیدند؛ به محض اینکه بچهها به آب زدند، بعثیها شروع کردند به تیراندازی.
بچهها طنابی را به دست گرفته بودند که قرار بود از طریق آن مسیر را گم نکنند که طناب از دست بچهها رها شد، صحنه خیلی عجیبی بود؛ خیلیها تیر خوردند و خیلی از بچهها را آب با خودش برد؛ بعثیها با هر سلاحی که میتوانستند شلیک میکردند، اسلحههای «چهارلول» و «دولول» برای زدن هواپیماست و تیرش وقتی به مانع برخورد میکند، منفجر میشود، اما بعثیها این اسلحه را در آب خوابانده بودند و بچههای ما را با آن میزدند؛ حالا تصور کنید وقتی تیرهای چهارلول به بدن بچه بسیجی بدون جانپناه رها شده در آب اصابت کند، چه اتفاقی میافتد؛ از خیلی از بچهها چیزی باقی نمیماند....
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی
دوستان